درناي كور تنها ، مأمني براي روزاي آخر نفس كشيدن و تنها مردنش
پيدا كرده بود.
باد موافق نبود و خورشيد مي سوزوند.
قايقي هزار رنگ خودشو به ساحل صفر مرزي تحميل كرد.
زني با لعبت طنازش روي شن هاي خيس ساحل پياده شد و كنار
درخت آلبالو اتراق كرد.
درناي بيچاره از فرط احساس نا امني كه پيدا كرده بود روي دستاي
عشقباز درخت آلبالو نشست.
اون زن نفرين شده بود كه با اومدنش همه ي ساحل بوي جهنمو گرفته
بود.
او از ديار شياطين مي آمد با چشماني به زيبايي آسمان.
گيسوانش حناي آتشين دوزخ را شعله مي كشيد.
با تني به سفيدي پياله ي شربت شوكران .
جوان شوخ چشم از غربت دريا اونجا پناه آورد و با سرعت نور عاشقش شد.
زن نفرين شده او را در كامش کشيد و تمام آرزوهاشو آبستن شد.
مرد جوان چاره اي جز انكار گناهي كه مرتكب شده بود نداشت.
او دزدكي آنجا را ترك گفت ولي ندانست كه زن نفرين شده همه ي
روحش را
زاييده بود .
فريادي گنگ در صفر مرزي وزيدن گرفته بود و درنا به فكر خالي شدن از
احساس زندگي بود.
روح مرد جوان تا بلنداي غروب مركوري ، شعله كشيد.
فرزند دوزخ متولد شده بود.
سلام
8636 بازدید
2 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
7 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian