I have a dream
تاريكي بيداد مي كند. تنهايي مي ربايد انديشه را و قدم ها سست از ترك وطن
آزادي را بايد در پيشگاه آرزو جستجو كرد ، عشق را در روسپي خانه
من ديگر كتاب پوستي پدر بزرگ را نخواهم خواند
بر خيز اي انديشه محالم!
گرمي كابوسم ، پنجره شب را به تن خسته ام هديه مي دهد
نسيم خنك بهاري بر عرقچين فرسوده ام مي نشيند. كورسويي از اندك
نشان شب نشيني را مي توان بر تن بتني شهر رصد كرد ، باقي در
تشك روياهاشان آرميده اند
باري فردا دستاني به گدايي تقدير از پي شبي شهوت آلود بر حجم آلوده
شهر به پرواز خواهد خواست
چشمانم را در تاريكي از خواب بسته و فرياد بر آوردم i have a dream
یکشنبه 29 اسفند 1389 - 3:31:06 PM